جوانک فکر می کند بزن بهادر است و دنبال شر می گردد. او مردی مسن تر از خود را انتخاب کرده و برایش شاخ و شانه می کشد. مرد می خواهد به راه خودش برود اما جوانک ظاهرا تنش می خارد. او مشتی به سوی مرد حواله می کند که فقط هوا را می شکافت و آنگاه